--> داستان دلخراش شکنجه یک زن در دوران شاه، نوری بر تاریخ تاریک ایران می‌افکند-هات ایر ۱۲ آوریل ۲۰۲۵ ~ حقایق پنهان

افشای حقایق پنهان و پشت‌پرده حکومت آخوندی

داستان دلخراش شکنجه یک زن در دوران شاه، نوری بر تاریخ تاریک ایران می‌افکند-هات ایر ۱۲ آوریل ۲۰۲۵

نویسنده: هالی مک‌کی

پاریس، فرانسه – عزیز رضایی، فعال ضد نظام ایران، با گذشت پنجاه سال، هنوز آثار شکنجه را بر کف پاهای نحیف خود دارد. با این حال، سال‌ها آزار و اذیت و حبس سیاسی این بانوی ۹۶ ساله، نه از مشت آهنین آخوندها، بلکه از سلف آنها، محمدرضا شاه پهلوی، ناشی می‌شود و روی دیگر دورانی تاریک و پنهان از یک دوره تاریخی ایران را آشکار می‌کند که اغلب به عنوان سنگر آزادی و پیشرفت، به صورت رومانتیک به تصویر کشیده می‌شود.

عزیز از آپارتمان کوچک خود در حومه پاریس به من می‌گوید: «ایران جای زیبایی بود – اما فقط برای افراد خیلی ثروتمند، نه برای اکثریت قریب به اتفاق ایرانی‌ها، و این داستان انقلاب بود. و فقط یک حزب وجود داشت و هیچ اپوزیسیونی نمی‌توانست وجود داشته باشد.

عزیز که در سال ۱۹۲۹ با نام زهرا نوروزی در تهران متولد شد (و با این نام مستعار که به معنای "عزیز" است، بیشتر شناخته می‌شود) در سن چهارده سالگی ازدواج کرد و اولین فرزند از نه فرزند خود را به دنیا آورد، پسری به نام حسن که اندکی پس از تولد بر اثر ذات الریه درگذشت.

با این حال، این تراژدی تنها آغاز راهی بود که در پیش بود.

بر اساس اظهارات رضایی، دل شکستگی ملت او در اوایل دهه ۱۹۵۰ با سرنگونی مهندسی شده توسط غرب برای اولین نخست وزیر منتخب دموکراتیک ایران، محمد مصدق، که صنعت نفت ایران را ملی کرد، آغاز شد. این اقدام، همراه با سایر سیاست‌های ملی‌گرایانه و ترس غرب از کمونیسم، منجر به کودتای سال ۱۹۵۳ با حمایت سازمان سیا و ام آی ۶ به نام‌های رمز تی پی آژاکس (TPAJAX) و اوپریشین بوت (Operation Boot) شد که به ترتیب مصدق را سرنگون کرد و شاه را به عنوان قدرت مطلق و نه یک رهبر نمادین بازگرداند.

عزیز به یاد می‌آورد: سپس پسرم احمد، در دبیرستان، درگیر سیاست (اپوزیسیون) شد. و این زمانی بود که زندگی ما واقعاً تغییر کرد.

در سال‌های پس از آشفتگی، عزیز در مجموع سه پسر و دو دختر خود را در رژیم‌های سرکوبگر ایران از دست داد – چهار نفر در زمان شاه و یک نفر در زمان آیت الله. افراد شاه همچنین یک داماد را کشتند، همانطور که آخوندها نیز همین کار را کردند.

جرم آنها چه بود؟ عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران (MEK)، یک گروه اپوزیسیون که در سال ۱۹۶۵ تشکیل شد. شاید مهمترین جرم دوران شاه، ایجاد و نظارت او بر سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود که پس از تثبیت قدرتش تشکیل شد. این نیروی امنیت داخلی قدرتمند با خشونت با کسانی که تصور می شد سیاست های رسمی یا غیررسمی دولت را به چالش می کشند، برخورد می کرد.

پس از ماه‌ها شکنجه و فرار نهایی از زندان، رضا، پسر عزیز، در ۱۵ ژوئن ۱۹۷۳ در جریان درگیری خیابانی با ساواک کشته شد، و پسر دیگرش، احمد، هجده ماه قبل از آن در شرایط مشابه کشته شده بود. در سال ۱۹۷۵، دخترش صدیقه نیز در حالی که سعی داشت از دستگیری فرار کند، توسط ساواک به ضرب گلوله کشته شد. عزیز اذعان می‌کند که از بسیاری جهات، کنار آمدن با این واقعیت که فرزندانش دیگر هرگز مجبور نخواهند بود وحشیگری زیر مشت و شکنجه ساواک را تحمل کنند، آسان‌تر بود.

همانطور که چهره های اپوزیسیون شهادت می دهند، از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۹، سلطنت شاه در ایران با اقدامات سختگیرانه برای سرکوب مخالفان سیاسی مشخص می شد. هزاران مخالف سیاسی شکنجه یا اعدام شدند و اصلاحاتی مانند حق رای زنان، مسلمانان سنتی را از خود دور و بیگانه کرد.

بر اساس اظهارات سازمان عفو بین‌الملل، این فضای ترس حتی به دانشجویان ایرانی در خارج از کشور نیز گسترش یافت، زیرا ساواک شاه تعداد نگران‌کننده‌ای از ماموران خود را برای جاسوسی از حدود ۳۰۰۰۰ دانشجوی ایرانی در ایالات متحده اختصاص داده بود که نشان دهنده کج پنداری و مبالغه‌ای بود که برای کنترل هرگونه اپوزیسیون بالقوه انجام می‌داد. گزارش‌های عفو بین‌الملل همچنین به شکنجه‌های غیرقابل تصوری به دست ساواک اشاره می‌کند – از شوک‌های الکتریکی و پمپاژ آب جوش به داخل راست روده گرفته تا تجاوز جنسی با یک بطری شکسته و بیرون کشیدن ناخن‌ها و دندان‌ها.

ابوالقاسم رضایی، پسر بازمانده عزیز که او نیز در دوره شاه زندانی بود، خاطرنشان کرد: شلاق زدن چیز دیگری بود – یک درد طاقت فرسا که نمی توانم توصیف کنم. آنها شما را با باتوم برقی به قسمت های حساس بدن می زدند…

علاوه بر این، افرادی که پس از سال ۱۹۷۲ زندانی سیاسی محسوب می‌شدند، به دادگاه‌های نظامی مخفی هدایت می‌شدند، جایی که گناه یا بی‌گناهی تنها با شواهدی که توسط ساواک جمع‌آوری شده بود، تعیین می‌شد و متهمان حق داشتن وکیل را نداشتند.

یکی از استثناها پسر عزیز، مهدی بود که در ماه مه ۱۹۷۲ دستگیر شد.

عزیز در حالیکه از یاد دیدن پسر جوانش در چنین وضعیتی به خود می پیچیید، گفت: آنها او را روی نیمکت دراز می‌کردند و زیر آن را گرم می‌کردند، طوری که فلز داغ می‌شد و پوستش را می‌سوزاندند. آنها همچنین ناخن های انگشتانش را کشیدند.

گزارش های عفو بین الملل تایید کرد که از چنین روش هایی استفاده شده است.

عزیز ادامه داد، مهدی پس از سه ماه، ساواک را فریب داد تا محاکمه خود را علنی کند یک اتفاق نادر و قول داد علیه سازمان مجاهدین خلق صحبت کند، که خوراک مطبوعی برای رژیم فراهم می کرد. با این حال، او دقیقاً برعکس عمل کرد: افشای رفتار شنیع با خودش و تعهد خود به آرمان ایستادگی در کنار فقرا در کشوری که توسط اسراف های تکان دهنده اداره می شود. خبرنگاران خارجی نیز در میان حضار حضور داشتند – که بیشتر دولت شاه را خشمگین کرد. بدین ترتیب مهدی در معرض شکنجه شدیدتری قرار گرفت.

عزیز به یاد می آورد که در آخرین آغوش خود به پسر نحیفش گفته است: «امیدوارم خدا از تو مراقبت کند و به شما افتخار می کنم.»

مهدی بعدا توسط جوخه آتش اعدام شد. او ۱۹ سال داشت.

خانه عزیز به چیزی شبیه به شبکه ای برای همه خانواده هایی تبدیل شد که عزیزانشان یا توسط نیروهای شاه محبوس یا کشته شده بودند و امید و آرامش جمعی را فراهم می کرد. علاوه بر این، کل خانواده عزیز در دوره شاه پشت میله های زندان گذراندند، از جمله خود عزیز مادر خانواده که از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ نیز توسط ساواک به زندان انداخته شد، تحمل بارها شلاق خوردن و آویزان شدن از مچ پا، انفرادی و یک محاکمه مخفی که در نهایت منجر به سه سال حبس شد. همسرش نیز همزمان بازداشت شد.

عزیز با نشان دادن پاهای برهنه خود که هنوز آثار زخم بر آن نقش بسته است، به یاد می آورد: نگهبان چکمه اش را در دهانم می گذاشت و روی گردنم می ایستاد و مرا خفه می کرد. من صدای فریادهای افرادی را می شنیدم که اندامشان به خصوص انگشتان آنها قطع می شد. آنها (نگهبانان) ما را کتک می زدند و از پاهایمان آویزان می کردند و سپس مجبورمان می کردند در اطراف اتاق شکنجه بدویم تا تورم فروکش کند و بتوانند دوباره ما را کتک بزنند.»

جثه ضعیف ۹۰ پوندی او به تنها ۶۶ پوند کاهش یافت. او و دخترش فاطمه که به همراه فرزندان خردسالش زندانی شده بود، موافق بودند که بازداشت شدگان زن و مرد یک سطح شکنجه را تحمل می کنند و زنان نیز در معرض آزار جنسی و تجاوز جنسی قرار می گیرند.

حتی پس از آزادی، زندانیان سیاسی ایرانی با نظارت و آزار و اذیت مداوم ساواک، پلیس مخفی، مواجه بودند، که توانایی آنها را برای یافتن شغل و بازسازی زندگی خود محدود می‌کردند، و این امر به خانواده‌هایشان نیز تسری می‌یافت. شاه در مصاحبه‌ها اغلب همه فعالان سیاسی زندانی را تروریست معرفی می‌کرد و استفاده از شکنجه را در کشورش انکار نمی‌کرد. او در سال ۱۹۷۶ در مصاحبه‌ای با لوموند، شکنجه را با این ادعا توجیه کرد که این روش‌ها را از اروپایی‌ها، از جمله تکنیک‌های روان‌شناختی برای استخراج حقیقت، آموخته و اقتباس کرده‌اند.

در راستای تقویت فرهنگ معافیت از مجازات، در یک دیدار رسمی در سال ۱۹۷۸، رئیس جمهور کارتر - که حقوق بشر را "روح سیاست خارجی ما" می‌دانست - "رهبری بزرگ" شاه را در "جزیره‌ای از ثبات در یکی از مناطق پرآشوب جهان" ستود.

اما از دیدگاه واشنگتن، شاه چراغ راهنمای ثبات بود - رهبری در یک منطقه متلاطم که موضعی طرفدار غرب و سیاست‌های ضد کمونیستی در راستای ارزش‌های مدرنیزاسیون غربی داشت. علاوه بر این، پهلوی سیاست‌های توسعه‌ای مهمی را اجرا کرد، از جمله سرمایه‌گذاری‌های عمده زیرساختی، یارانه‌ها و اعطای زمین به دهقانان، مشارکت در سود برای کارگران صنعتی و برنامه‌های سوادآموزی بسیار مؤثر. او منابع طبیعی ایران را ملی کرد و تأسیسات هسته‌ای ساخت. او از طریق تعرفه‌ها و وام‌های ترجیحی، استقلال اقتصادی را تقویت کرد که منجر به رشد چشمگیر در تولید و ایجاد یک طبقه صنعتگر جدید شد.

با این وجود، شهادت عزیز در مورد شکنجه و زندان، بینشی نادر را در مورد آنچه فعالان آن را دوران نقض شدید حقوق بشر در ایران توصیف می‌کنند، ارائه می‌دهد، که اغلب تحت الشعاع رژیم به همان اندازه وحشیانه‌ای قرار می گیرد که پس از آن به وجود آمد. او کشوری را به یاد می‌آورد که در آن آزادی بیان وجود نداشت، که در نهایت باعث شد او - و بسیاری دیگر - ایرانیان پیشگام حرکتی شوند که منجر به انقلاب و سرنگونی شاه از قدرت شد.

با این حال، دولتی که در ۱۱ فوریه ۱۹۷۹موفق به تشکیل اولین جمهوری اسلامی جهان شد، به سرعت امیدها برای یک زندگی بهتر را از بین برد. رژیم مذهبی آیت‌الله روح‌الله خمینی امیدوار بود که سازمان مجاهدین خلق را به پیوستن به طرف خود ترغیب کند، اما چنین اتحادی به سرعت از هم پاشید.

در یک مورد، اندکی پس از کودتا، عزیز - یک چهره مادری افسانه‌ای در محافل تهران - به خانه آیت‌الله تازه به قدرت رسیده دعوت شد. او ادعا می‌کند که مردان اطراف او می‌خواستند از پلیس مخفی که پسرانش را کشته بود "انتقام بگیرند"، که او بدون یک محاکمه عادلانه با آن مخالفت کرد. او گفت که خمینی چهره‌ای عبوسی به خود گرفت و چیزی نگفت.

برای عزیز و خانواده‌اش، کار دوباره از سر گرفته شد. تا سال ۱۹۸۰، رژیم جدید شروع به بازداشت و اعدام دسته جمعی اعضای سازمان مجاهدین خلق کرده بود. در ۸ فوریه ۱۹۸۲، دختر ۲۰ساله‌اش آذر، که شش ماهه باردار اولین فرزندش بود، در یک حمله سپاه پاسداران به همراه هجده نفر دیگر کشته شد. دو سال بعد، عزیز - با احساس یک بمب ساعتی - در آوریل ۱۹۸۲ به ترکیه گریخت و سپس برای ادامه فعالیت‌های خود در تبعید به اسپانیا و سپس فرانسه نقل مکان کرد.

سازمان مجاهدین خلق (MEK) - اعضای آن اکنون عمدتا در فرانسه و آلبانی تبعید شده‌اند - همچنان به عنوان سازمان "تروریستی" شماره یک در رادار تهران باقی مانده‌اند، زیرا به ترویج سرنگونی دولت آیت‌الله خامنه‌ای حاکم ادامه می‌دهند.

به مدت ۱۵سال، سازمان مجاهدین خلق نیز از سال ۱ ۹۹۷در زمان ریاست جمهوری کلینتون، به عنوان یک سازمان تروریستی خارجی در ایالات متحده نام گذاری شده بود. این اقدام به عنوان یک "ژست حسن نیت" برای جلب رضایت ایران در نظر گرفته شد، که به نوبه خود قول داد تا شبه نظامیان لبنانی حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی معرفی کند. با این حال، ایران هرگز به این وعده عمل نکرد و ایالات متحده این عنوان را در سال ۲۰۱۲ پس از دستور دادگاه، از این گروه ضد تهران برداشت.

اعضای این سازمان مدعی هستند که بیش از ۱۰۰۰۰۰ نفر از اعضای آنها توسط نیروهای امنیتی آیت‌الله در پشت میله‌های زندان به قتل رسیده‌اند، و حداقل ۳۰۰۰۰ نفر در تابستان ۱۹۸۸پس از فتوای صادر شده توسط ولی فقیه [آن زمان] کشته شده‌اند. رژیم مدت‌هاست چنین ادعاهایی را رد کرده و سازمان مجاهدین خلق را به اغراق متهم کرده است، علیرغم تأیید از سوی ناظرانی از جمله دیدبان حقوق بشر، عفو بین‌الملل، و به تازگی توسط گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد ایران در ژوئیه ۲۰۲۴.

با این وجود، برای بازماندگانی مانند عزیز، به نظر می‌رسد که جامعه بین‌المللی در اساس چشم خود را بر این وحشت هم در دوران سلطنت شاه و هم در دوران حاکمیت آیت‌الله بسته‌ است.

در همین حال، رضا پهلوی پسر تبعیدی شاه، به کمپین رسانه‌ای خود ادامه می‌دهد و علیه رژیم و در مورد بدبختی ها و دیدگاه‌های ایرانیان امروز صحبت می‌کند. برای افرادی مانند عزیز، محکومیت برحق حاکمان فعلی بدون پرداختن به اینکه چرا آنها اصلاً به قدرت رسیدند، مانند یک سفیدشویی دردناک تاریخ است.

اما در شامگاه زندگی خود، او همچنان سمبلی استوار از مقاومت باقی مانده است – با پافشاری به امید تغییر واقعی.

عزیز قسم خورد: "خمینی وارث آشکار شاه بود و جنایاتی که شاه نیمه تمام گذاشته بود. آنها یکی هستند." "اگر قدرت‌های غربی به کمک به این رژیم پایان دهند، از بستن چشم خود به جنایاتش در داخل و خارج از کشور دست بردارند، تغییری رخ خواهد داد. جنبش برای آزادسازی ایران نمرده است. این جنبش قوی و زنده است و ما به پیش می‌رویم.

Guest Essay: One Woman's Harrowing Tale of Torture Under the Shah Sheds Light on Iran's Dark History

Ed Morrissey 8:30 AM | April 12, 2025

By Hollie McKay

PARIS, France – Fifty years later, anti-Iranian regime activist Aziz Rezaee still bears the scars of torture on the bottoms of her frail feet. Yet, the 96-year-old’s years of abuse and political imprisonment stemmed not from the iron fist of the Mullahs but from their predecessor, Mohammad Reza Shah Pahlavi, revealing the underbelly of an Iranian epoch often romanticized by history as a bastion of freedom and progress.

“Iran was a beautiful place – but only for the very rich, not for the vast majority of Iranians, and that was the story of the Revolution,” Aziz tells me from her small apartment on the periphery of Paris. “And there was only one party – there could be no opposition.”

Born Zahra Norowzi in 1929 in Tehran, Aziz – a better-known moniker that translates to “dear” –married and gave birth to the first of nine children at age fourteen, a son named Hassan, who succumbed to pneumonia shortly after childbirth.

However, such tragedy only marked the beginning of what was to come.

Her nation’s heartache, Rezaee asserts, took hold in the early 1950s with the western-engineered overthrow of Iran’s first democratically elected Prime Minister, Mohammad Mossadegh, who nationalized Iran’s oil industry. This act, along with other nationalist policies and Western fears of communism, led to a 1953 CIA and MI6-backed coup codenamed TPAJAX and Operation Boot, respectively, which toppled Mossadegh and restored the Shah as the sole power rather than a symbolic leader.

“Then my son Ahmad, in high school, became engaged in (opposition) politics,” Aziz recalled. “And that is when our lives really changed.”

In the following years of turmoil, Aziz would lose a total of three sons and two daughters to the regimes of Iranian oppression – four under the Shah and one under the Ayatollah. The Shah’s men also killed one son-in-law as did the mullahs.

Their transgression? Belonging to the People’s Mojahedin Organization of Iran (MEK), an opposition outfit formed in 1965. Perhaps the most significant transgression of the Shah’s time was his creation and oversight of the secret police force SAVAK (Sazeman-i Ettelaat va Amniyat-i Keshvar) formed after his consolidation of power. This robust internal security force brutally cracked down on those perceived as defying formal or informal government policies.

After months of torture and an eventual escape from prison, Aziz’s son Reza was killed on June 15, 1973, amid a street clash with the SAVAK, and another son Ahmad was slain under similar circumstances eighteen months earlier. In 1975, her daughter Sedigheh was also gunned down by the SAVAK as she tried to evade arrest. In many ways, Aziz acknowledged, it was easier to cope with the knowledge that her children would never again have to weather barbarity under the SAVAK’s fist.

As opposition figures will attest, from 1963 to 1979, the Shah's reign in Iran was characterized by strict measures to suppress political dissent. Thousands of political dissidents were tortured or executed, and reforms like women’s suffrage alienated traditional Muslims.

This climate of fear extended even to Iranian students abroad, according to Amnesty International, as the Shah’s SAVAK dedicated a disturbing number of agents to spy on the estimated 30,000 Iranian students in the United States, highlighting his paranoia and the lengths he’d go to control any potential opposition. Amnesty reports also pointed to unfathomable torture at the hands of the SAVAK – from electric shocks and boiling water pumped into one’s rectum to rape with a broken bottle and the extraction of nails and teeth.

“The flogging was something else – an excruciating pain I cannot describe,” noted Aziz’s surviving son, Abolghassem Rezaee, who was also jailed under the Shah. “They beat you with an electric baton against the sensitive parts of your body…”

Further, individuals considered political prisoners after 1972 were ushered into secret military tribunals, whereby guilt or innocence was determined solely with evidence compiled by the SAVAK, and defendants were not entitled to legal representation.

One exception was Aziz’s son Mehdi, who was arrested in May 1972.

“They would make him lie on a bench, and they heat the underneath, so the metal becomes burning hot, and they continue to burn his skin,” Aziz said, flinching at the memory of seeing her young son in such a state. “They also pulled out his fingernails.”

Amnesty International reports verified that such methods were used.

After three months, Aziz continued, Mehdi fooled the SAVAK into making his trial public – a rare occurrence – vowing to speak out against the MEK, which would provide coveted fodder for the regime. However, he did just the opposite: revealing his heinous treatment and commitment to the cause of standing up for the very poor in the country ruled by jarring extravagance. Foreign journalists were also in the audience – further infuriating the Shah’s government. Mehdi was thus subject to even more intense affliction.

“I hope God will take care of you, and I am proud of you,” Aziz remembers telling her frail son in their last embrace.

Mehdi was later executed by firing squad. He was 19.

Aziz’s home emerged as something of a hub for all the families whose loved ones were either confined or killed by the Shah’s forces, providing hope and communal comfort. Further, Aziz’s entire family spent time behind bars under the Shah, including the matriarch herself, who was also thrown in prison by the SAVAK from 1975 to 1977– enduring repeated floggings and hangings by her ankles, solitary confinement and a covert trial that ultimately led to a three-year sentence. Her husband was simultaneously detained.

“The guard would put his boot in my mouth and stand on my neck, suffocating me,” Aziz remembers, exposing her bare feet, still etched with scars. “I would hear the screams of people having limbs amputated – especially fingers. They (the guards) would beat us and hang us from our feet and then force us to run around the tundra so the swelling would go down, and they could beat us all over again.”

Her feeble 90-pound frame withered to just 66. Both she and daughter Fatimah, who was jailed with her young children, concurred that male and female detainees endured the same level of torture – with women also subject to sexual abuse and rape.

Even after release, Iranian political prisoners faced constant monitoring and harassment by the secret police, SAVAK, who restricted their ability to find work and rebuild their lives, and this extended to their families as well. In interviews, the Shah often depicted all imprisoned political activists as terrorists and did not deny the use of torture in his country. In a 1976 interview with Le Monde, he justified torture by claiming they had learned and adopted these methods from Europeans, including psychological techniques to extract the truth.

Amplifying the culture of impunity, in a 1978 state visit, President Carter—who deemed human rights the “soul of our foreign policy”—lauded the Shah’s “great leadership” in “an island of stability in one of the troubled areas of the world.”

But from Washington’s purview, the Shah was a beacon of stability – a leader in a tumultuous region who held a pro-Western stance and anti-communist policies in alignment with Western modernization values. Further, Pahlavi implemented significant developmental policies, including major infrastructure investments, subsidies and land grants for peasants, profit-sharing for industrial workers, and highly effective literacy programs. He nationalized Iran’s natural resources and built nuclear facilities. He fostered economic independence through tariffs and preferential loans, leading to substantial growth in manufacturing and the creation of a new industrialist class.

Nevertheless, Aziz’s testimony of her torture and imprisonment provides rare insight into what activists describe as an era of severe human rights abuses in Iran, often overshadowed by the equally savage regime that followed. She recollects a nation in which freedom of speech did not exist, which ultimately led to her – and many more – Iranians leading the charge that led to the revolution and toppling of the Shah from power.

Yet the government that succeeded in forming the world’s first Islamic Republic on February 11, 1979, quickly squashed hopes of a better life. The religious regime of Ayatollah Ruhollah Khomeini hoped to co-opt MEK into joining their side, but such an alliance quickly fell apart.

On one occasion, soon after the coup, Aziz – a storied motherly figure in Tehran circles – was invited to the home of the newly empowered Ayatollah. She claims that the men around him wanted to “take revenge” against the secret policeman who killed her sons, which she objected to without a fair trial. Khomeini, she said, became stone-faced and said nothing.

For Aziz and her family, the work began all over again. By 1980, the new regime had started detaining and executing MEK members en masse. On February 8, 1982, her 20-year-old daughter Azar, six months pregnant with her first child, was slain in an IRGC raid along with eighteen others. Two years later, Aziz – sensing a ticking time bomb – fled to Turkey in April 1982, relocating to Spain and then France to continue her activism in exile.

The MEK – its members now exiled mainly to France and Albania – remain the number one “terrorist” organization on Tehran’s radar as they continue to promote the overthrow of the reigning Ayatollah Khamenei’s government. For 15 years, the MEK was also designated, beginning in 1997 under the Clinton administration, a Foreign Terrorist Organization in the United States. This move was considered a “goodwill gesture” to appease Iran, who in turn promised to designate the Lebanese militia Hezbollah as a terrorist group. However, Iran never followed through on this promise, and the U.S. lifted the designation on the anti-Tehran group in 2012, after the court ordered it to do so.

Members of the organization maintain that upward of 100,000 of their ranks were murdered by the Ayatollah’s security forces behind bars, with at least 30,000 slain in the summer of 1988 following a fatwa issued by the Supreme Leader. The regime has long rebuffed such claims and accused the MEK of exaggerating, despite corroboration from monitors including Human Rights Watch, Amnesty International, and most recently, by the UN Special Rapporteur on Iran in July 2024.

Nonetheless, for survivors like Aziz, it feels as though the international community has essentially turned a blind eye to this horror under both the Shah and Ayatollah’s rule.

Meanwhile, the Shah’s exiled son, Reza Pahlavi, continues his media campaign, speaking against the regime and about the adversity and perspectives of Iranians today. For the likes of Aziz, the rightful condemnation of the current rulers without addressing why they came to power in the first place feels like a painful whitewashing of history.

But in the twilight of her life, she remains an unyielding symbol of resistance – clinging to the hope of real change.

“Khomeini was the heir apparent to the Shah, and the crimes that the Shah left were unfinished. They are one and the same,” Aziz vowed. “If Western powers stop aiding this regime, stop closing their eyes to its abuses in and out of the country, there will be change. The movement to liberate Iran hasn’t died. It is strong, it is alive, and we are marching forward.”

Hollie McKay is a war and humanitarian-focused international correspondent and author of ‘Only Cry for the Living: Memos from Inside the ISIS Battlefield,’ ‘Afghanistan: The End of the US Footprint and Rise of the Taliban Rule,’ and ‘The Dictator’s Wife.’


اشتراک:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نوشته‌های پر بیننده

برچسب‌ها

;کارزار نه به اعدام (1) [جنایت علیه بشریت و نسل کشی (1) آخبار مقاومت (2) استخدام جنایتکاران برای انجام حملات (2) اعتراضات سالگرد مهسا امینی (1) اعدام خودسرانه (1) اعدام کودکان (1) افزایش اعدامها (1) انجمن نجات (2) اینترپل (پلیس جنایی بین‌المللی) (1) بند زنان زندان اوین (1) بنیادها و رسانه های در خدمت رژیم-بین المللی (3) به رسمیت شناختن آلترناتیو (3) پایگاه رژیم در خارج از کشور (1) تئوریزه کردن خیانت توسط بریده مزدوران (1) توطئه ترور (6) جنایات سبعانه (1) جنایت جنگی (1) حاکمیت ملی (1) حکومت ملی دکتر مصدق (2) حمایت از زندانیان سیاسی (1) خبرنگار صادراتی (1) خشونت جنسی (1) خشونت جنسی و سوءاستفاده از زنان (2) دادگاههای فرمایشی (1) دیپلمات تروریست (1) رژیم در بن بست جنگ (2) زنجیره پشتیبانی تسلیحاتی (1) زندانی سیاسی (2) زندانیان سیاسی (5) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (1) سه شنبه های نه به اعدام (1) سیاست ضعیف مماشات (1) طرخ ده ماده ای مریم رجوی (1) عفو بین الملل (1) عملیات جاسوسی (4) عوامل سرکوب در خارج کشور (7) عوامل سرکوب در داخل کشور (11) فعالیت سایبری رژیم ایران (1) فعالیتهای سایبری خارج کشور رژیم (2) کارزار سه شنبه های نه به اعدام (2) کاشانی مهره انگیس (1) کشتار دستجمعی سال ۶۷ (1) کلاهبرداری رایانه ای (1) کودتای ۲۸ مرداد (3) کودتای مشترک ام آی سیکس و سی آی ا (2) گروگانگیری برای آزادی تروریست (3) گزارشکر ویژه سازمان ملل (1) گسترش دامنه جنگ (3) لغو حکم اعدام (1) مامور اطلاعات (6) محکومیت کارزار دروغ پردازی رژیم آخوندی (3) مزدور نفوذی (4) مصاحبه روشنگر (9) مصاحبه های افشاگرانه (18) مقالات افشاگر (82) مقالات و کتابهای افشاگر (5) مقاومت در زنانها (3) مقاومت در زندانها (5) موضعگیریها علیه رژیم آخوندی (3) نه به مجازات اعدام (1) نیروهای نیابتی (1) واکنش هیستریک فاشیم (1) وزارت بدنام اطلاعات رژیم (3) وگزارشگر ویژه ملل متحد (1) هکرهای ایرانی (2)

بازدید وبلاگ