روزنامه العرب- لندن: پایان دوران ایران
لندن ۴/۸/۱۴۰۳
بقلم: معقل زهور عدی
پیش از آنکه حسن نصرالله با بمبهای مرگبار اسرائیلی کشته شود، ابری از تحولات بر فراز مشرق عربی سایه افکنده و نشانههای پایان یک دوره سیاسی که دیگر نیروی خود را از دست داده بود، دیده میشد. گویی این دوره علیرغم فرسودگی و پژمردگی اما همچنان با سرسختی برای بقا میجنگید و دیگر آن درخت سبز و نوپایی که هر بهار شکوفا میشد، نبود. بهارهایش را از دست داده و به جای برگهای سبزش، از هر شاخهای خار میرویید. برگهای اندک باقیمانده هم زرد شده و آمادهی سقوط بودند.
حسن نصرالله تلاش کرد با لجاجت، بار دیگر خود را تثبیت کند و با فکر درگیر شدن در یک جنگ محدود، قصد داشت جلوهی مقاومت گذشته را احیا کند؛ مقاومتی که دیگر چیزی جز انبوهی از سلاح برایش باقی نمانده بود و شاید خود نصرالله هم نمیدانست با این سلاحها چه باید بکند.
مقاومت علیه چه کسی؟ سالها از مقاومت علیه دشمنی که تمام عربها در سال ۲۰۰۶ از آن حمایت کردند، گذشته بود. اما کسی فکرش را نمیکرد که این مقاومت، سمت و سوی خود را از دست بدهد و به جای دشمن، اسلحهاش را به سمت مردم سوریه که با میلیونها نفر به خیابانها آمده بودند و خواستار کرامت و آزادی بودند، بگیرد.
در خیابانهای دمشق، حمص، حماة، حلب و سراسر سوریه، مقاومت علیه دشمن از بین رفت؛ چهرهی ملی و عربی آن خاموش شد و به جای آن، چهرهای فرقهگرایانه و خونین به خود گرفت که دیگر قابل تحمل نبود. از همان زمان، پایان حزبالله و همراه با آن، پایان دوران نفوذ ایران در منطقه آغاز شد.
در تهران، جایی که امام، معصوم و مقدس در نظر گرفته میشود، زمین در حال لرزیدن بود. رژیم ایران همچون جامهای کهنه و تنگ و پاره برای مردمی با فرهنگ کهن، در حال فرسودن بود. مردمی که خواهان پیوستن به جریان جهان معاصر بوده و نمیخواستند جزیرهای منزوی خارج از این جریان باشند. عصر کنونی دیگر جزایر منزوی را نمیپذیرد و امواج آن هر روز به سواحل جزیرهی ایرانی برخورد میکنند.
با پیر شدن امام، رژیم نیز به آرامی در حال پیر شدن بود. همه تلاشها برای احیای آن شکست خورده و پس از شورشهای مکرر مردمی، مردم ایران تصمیم گرفتند که این رژیم را به حال خود رها کنند تا بدون جنگ داخلی از بین برود.
در لبنان، "مقاومت" سرگرم بلعیدن دولت لبنان بود و تبدیل به یک دولت پلیسی و تعصبی شده که هدفش نابود کردن باقیمانده آزادیها در لبنان بود. در تهران نیز، رژیم هدفی جز صدور بحران خود به خارج از کشور نداشت. رژیمی که از گسترش نفوذ خود در عراق، سوریه، لبنان و حتی یمن برای حفظ بقا استفاده میکرد.
به همین دلیل، رژیم ایران با وقوع انقلاب سوریه، خطری وجودی را احساس کرد، زیرا پروژهی گسترش امپراطوری، پروژهی بقای رژیم سیاسی ایران است و با تهدید این پروژه، بقای رژیم نیز در خطر قرار میگیرد.
این امر، ورشکستگی یک رژیم سیاسی را نشان میدهد که دیگر چیزی برای ارائه به مردم ایران نداشت جز احساس کاذب قدرت نظامی و شکوه ملی. اما این شکوه کاذب تنها در قالب توسعهطلبی و سلطهگری خارجی قابل عرضه بود.
به این ترتیب، در حالی که "مقاومت" حسن نصرالله وارد بحران تاریخی خود میشد و به تعصبی فرقهای بدل میگشت که در اشغال لبنان و پیوستن آن به جمهوری اسلامی ایران، هویت خود را میدید، جمهوری اسلامی ایران نیز وارد بحرانی تاریخی شده بود. این بحران مرگ پایههای اجتماعی درونی آن را به همراه داشت و آن را به درختی خشک مبدل ساخت که تنها ستون حمایتش سلطهی خارجی و رؤیای امپراطوری ایران بود.
کشته شدن حسن نصرالله، لحظهای تعیینکننده برای لبنان و تهران قلمداد شد. مرگ او پایان تلاش نابخردانهی فرقهای برای سیطره بر لبنان کوچکی به شمار آمد که ریشه در آزادیها داشت و به جهان معاصر گشوده بود.
تهران هنوز مرگ حسن نصرالله را باور نکرده و با وحشت به آیندهی پروژهای که بقایش به آن وابسته است، نگاه میکند. آنان میدانند که ساختن یک حسن نصرالله جدید دیگر ممکن نیست، بهویژه در این دوران افول.
حسن نصرالله را بمبهای اسرائیلی نکشتند؛ او پیش از آن با جنگی که علیه مردم سوریه و خواستهی آنان برای آزادی به راه انداخت، خود را کشت. زمانی که اسلحهی خود را به جای دفاع از لبنان، به سوی قلب تپندهی عربیت نشانه گرفت و خیانت به مأموریتی کرد که بر عهده داشت.
در تهران، حس واقعی آغاز پایان وجود دارد، اما رژیمی مانند رژیم ایران به سادگی به سرنوشت خود تسلیم نمیشود و تنها پس از مصرف تمامی تسلیحات و ابزارهای انباشته شده در طول تاریخ خود، شاید دست از نبرد بردارد.
https://t.ly/kiGQO
نهایة الزمن الإیرانی
حسن نصرالله انتهی یوم سمح لمقاتلی حزب الله بقتل السوریین.. صناعة حسن نصرالله جدید لم تعد أمرا ممکنا.
الجمعة 2024/10/25
بقایا الحلم الطائفی لحسن نصرالله وإیران
قبل أن یقتل حسن نصرالله بالقنابل الإسرائیلیة الخارقة، کانت هناک غیوم تتجمع فی أفق المشرق العربی توحی بأن مرحلة سیاسیة قد استنفدت طاقتها. لقد ظهر الأمر وکأنها شاخت وذبلت لکنها تعاند من أجل البقاء، لم تعد تلک الشجرة الخضراء التی تتجدد کل ربیع، فقدت کل ربیع، وعوضا عن أوراقها الخضر کان الشوک ینبت فی کل غصن. أما بقیة الأوراق القلیلة فقد أصبحت صفراء توشک علی السقوط.
حاول حسن نصرالله المعاندة حین فکر فی خوض حرب محدودة، حرب وظیفتها استعادة ألق مقاومة فائتة، مقاومة لم یعد لها من اسمها سوی مخزون هائل من السلاح لا یعرف ربما نصرالله نفسه ماذا یفعل به.
مقاومة لمن؟ لقد مر زمن طویل علی مقاومة عدو صفق العرب کلهم لمقاومته فی 2006، لکن أحدا لم یخطر بباله أن المقاومة ستفقد البوصلة لتتوجه إلی صدور السوریین الذین خرجوا إلی الشوارع بالملایین مطالبین بالتغییر نحو الکرامة والحریة.
فی شوارع دمشق وحمص وحماة وحلب وکل سوریا ماتت مقاومة العدو، انطفأ وجهها الوطنی العربی، بدلا منه أصبح وجهها طائفیا دمویا لا یطاق، منذ ذلک الوقت ارتسمت نهایة حزب الله ومعها نهایة الحقبة الإیرانیة فی المنطقة.
بوجهها الطائفی، وارتکاباتها التی لا تغتفر، لم یعد لها سوی أن تلجأ إلی السلطة السیاسیة لتستمر بالحیاة، لم یعد لها مکان فی التاریخ، تاریخ الشعوب. أصبح المکان الذی یمکن أن تعیش فیه مکان السلطة السیاسیة. تاریخها الدموی السوری أصبح لعنة تلاحقها لتهرب منها نحو السیطرة علی لبنان. إنه التمادی، العناد، التعویض عن محبة الناس بالعصبیة الطائفیة المجردة والإغراء بالمزید من السلطة.
فی طهران حیث الإمام المعصوم المقدس کانت الأرض أیضا تهتز، أصبح النظام ثوبا عتیقا ضیقا ومهترئا لشعب عریق یطمح إلی أن یکون جزءا من العصر ولیس جزیرة معزولة خارج العصر، لم یعد العصر یقبل الجزر المعزولة، وأمواجه أصبحت تضرب کل یوم شواطئ الجزیرة الإیرانیة.
مع شیخوخة الإمام کان النظام یشیخ ببطء. لقد سقطت کل محاولات تجدیده، وبعد انتفاضات شعبیة متکررة، قرر الشعب الإیرانی ترکه لیموت بدلا من الحرب الأهلیة.
فی لبنان انشغلت “المقاومة” بابتلاع الدولة اللبنانیة، أصبحت دولة بولیسیة عصبویة، همها ابتلاع وهضم ما تبقی من حریات فی لبنان، أما فی طهران فکان الهم تصدیر أزمة النظام نحو الخارج. أصبح النظام الشائخ یستمد نسغ الحیاة من تمدده نحو العراق وسوریا ولبنان وحتی الیمن. فی هذا التمدد تختلط طائفیة قدیمة تم بعثها وکأن الحسین قتل اللیلة الفائتة، مع نزعة فارسیة قومیة تؤمن بإیران الکبری، إیران التی کانت لفترة طویلة الإمبراطوریة الأقوی والأکبر فی الشرق، مقابل الغرب الیونانی ثم الرومی.
من أجل ذلک أحس النظام بخطر وجودی حین قامت الثورة السوریة، فمشروع التمدد الإمبراطوری هو مشروع بقاء النظام السیاسی. وحین یتعرض ذلک المشروع للخطر یصبح وجود النظام فی خطر ولیس أقل من ذلک.
ذلک کان یخفی إفلاس النظام السیاسی الذی لم یعد لدیه ما یقدمه للشعوب الإیرانیة سوی إحساس مبالغ فیه بالقوة العسکریة والمجد القومی، وأین یمکن صرف مثل ذلک الرصید سوی بالتمدد والهیمنة الخارجیة؟
هکذا وبینما کانت “مقاومة” حسن نصرالله تدخل أزمتها التاریخیة وتتحول إلی عصبیة طائفیة تجد ضالتها فی الاستیلاء علی لبنان وتشییعه لیلتحق بالجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة ویکون جزءا عضویا منها، کانت الجمهوریة الإسلامیة الإیرانیة تدخل أزمتها التاریخیة أیضا فی موت جذورها الاجتماعیة الداخلیة وتحولها إلی شجرة یابسة سندها الهیمنة الخارجیة والحلم الفارسی.
مقتل حسن نصرالله کان لحظة فارقة فی لبنان وطهران، لقد أعلن موته انتهاء محاولة غبیة لسیطرة عصبیة طائفیة حلت محل مقاومة سبق أن ماتت روحها الوطنیة فی سوریا، علی لبنان الصغیر المتجذر فی الحریات والمنفتح علی العصر.
أما طهران فتکاد لا تصدق موت حسن نصرالله وتنظر برعب إلی مستقبل مشروعها الذی تستمد منه البقاء. وهی تدرک أن صناعة حسن نصرالله جدید لم تعد أمرا ممکنا فی زمن الانحدار.
لم تقتل القنابل الإسرائیلیة حسن نصرالله، لقد قتلته قبل ذلک حربه ضد الشعب السوری وتطلعه نحو الحریة، حین استدارت بندقیته نحو قلب العروبة النابض بدلا من أن تبقی مدافعة عن لبنان وفیة للوظیفة التی حملت اسمها قبل أن تخون ذلک الاسم.
وفی طهران ثمة شعور حقیقی بأنها بدایة النهایة، لکن نظاما کالنظام السیاسی الإیرانی لن یستسلم لقدره إلا بعد أن ینفد کل ما فی جعبته من أسلحة مختزنة خلال مسیرة طویلة.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر